هیبت ایستادنِ بلندش، از ثمر سالهای تلخِ درازش تبدیل به یک علامت سئوال شده است و در انتهای این منحنی نگاهش گرایش به زمین دارد. و صورتش در قهرِ با آفتاب و ستاره ها، و خیال پردازی هایش مرده اند. جنس آن افکاری ک از او به زمین می ریزد را، افراد کمی می دانند و زمین مثل همیشه اش مردار خوار است، و خواهان پیکرش. او در یک آمد و شد دائمی، در کشاکش افکار و خاطراتش از قله خوشبختیِ دور به قعرِ جهنم تنهایی خویش در تصادم است و خود حتا این را نمی داند. مثلِ او. اویی ک بی ربط نیست بدین سرنوشت و دور از این غوغای خاموش مرد، توی چاه فراموشیِ تاریک خویش نشسته است و بی صدا بقا می کند. گودالی ک خود آن را بیل زده است و مکان نامشخصی دارد. شاید در یکی از حفره هایِ سفیدِ ماه؟ همان دور ترین نقطه ممکن، همانطور ک به خواب دیده بوده ام. در یک تلاش بی اتمام برای دور ماندن، حتا از برای به یاد ماندن. پشت کردن، و تظاهر کردنِ به ندیدن. قدم می زنی و من به دنبالت روانم، همانطور ک به خواب دیده بوده ام.

 

امروز، به انتها رسید

در یکی از حفره های سفیدِ ماه

برچسب خرابی، روی جنس معیوب

ک ,زمین ,یک ,بی ,حتا ,حفره ,است و ,خواب دیده ,ک به ,به خواب ,بوده ام

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دنیای تکنولوژی و هوش مصنوعی دروس رشته هنر زنان باردار برگ خالی|عاشقانه|شکست عشقی|فازسنگین نوشته‌های گاه‌وبی‌گاه درب اتوماتیک - دوربین مدار بسته - شرکت اشل بابک چـــــــــــــــــــــــــت بدو بیا کمپانی بانه مرکزی پایگاه مهندسی صنایع روزگار نوشت‌های یک طلبه